امام سجاد (ع) تنها سفیر بازمانده، از کربلا تا شهادت
نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
از آنجا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری برای حکومت بنی امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز برای اینکه این تراژدی غم بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال میکرد. ظلمت حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
هر وقت امام میخواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب میافتاد، اشک از چشمانش سرازیر میشد. هنگامی که سبب گریه آن حضرت را میپرسیدند میفرمود: «چگونه گریه نکنم، در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند».
بزرگ مبلغ قیام عاشورا، حضرت امام سجاد ـ علیه السلام ـ با سخنرانی و خطبههای آتشین خود توانست نهضت حق طلبانه سالار شهیدان را از هجوم تحریف نجات بخشد. اینک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشکوه و جاودانه است.
حضور ایشان در جمع اسرای اهل بیت ـ علیهم السلام
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوی کوفه حرکت دادند. آمار دقیقی از اسیران در دست نیست. برخی مورخان تعداد زنان را ۶۴ نفر تا ۸۴ نفر و تعداد مردان و کودکان پسر را ۱۲ تا ۱۴ نفر نوشتهاند که با چهل شتر ـ که هر شتر هودجی بیسر پوش بر آنها بسته بودند ـ حمل میشدند. همه آنها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند. تنها مرد کاروان اسیران، حضرت سجادـ علیه السلام ـ بود. دشمن نسبت به ایشان سخت گیرتر عمل میکرد. آن چنان که مورخان نوشتهاند: امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ را بر شتری برهنه سوار کرده بودند و دستهای مبارک آن حضرت را بر گردن وی بسته، بر تن او زنجیر نهاده و هر دو پای او را به شکم شتر بسته بودند.
بعضی از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر کوفه را دوازدهم محرم سال ۶۱ ه. ق ذکر کردهاند و بعضی دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشتهاند.
خطبهها و سخنرانیها
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در مدت اقامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت؛ بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام ـ علیه السلام ـ سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ درود فرستاد و سپس چنین فرمود: «ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا. ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله صلی الله علیه وآله؛
ای مردم! آنکه مرا میشناسد که میشناسد و آنکه مرا نمیشناسد، من علی فرزند حسین (ع) هستم؛ همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بیآنکه جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند! من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک و آرامش او ربوده شد و مالش به غارت و خاندانش به اسارت رفت. من فرزند اویم که [دشمنان انبوه محاصرهاش کردند و در تنهایی و بییاوری بیآنکه کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست. هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامههایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامههایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیدهاید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چه رویی به رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ خواهید نگریست؟».
سخنان امام چهارم که به اینجا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند و وجدانهای خفته برای چندمین بار بیدار شد. آنها یکدیگر را سرزنش میکردند و به همدیگر میگفتند: تباه شدید و نمیدانید.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در ادامه سخنانش فرمود: «خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آنچه میگویم عمل کند، زیرا روش رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ برای ما الگویی شایسته است» و به این آیه قرآن استناد کرد: «و لکم فی رسول الله اسوة حسنة».
قبل از اینکه سخنان حضرت به پایان برسد، کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد برآوردند: ای فرزند رسول خدا! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم؛ از این پس مطیع فرامین تو هستیم. با هر که فرمان دهی میجنگیم. با هر که دستور دهی صلح میکنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان میگیریم.
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در پاسخ سخنان ندامت آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود: «هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایتهای سراب گونه شما را نخواهم خورد) ای خیانتکاران دغل باز، ای اسیران شهوت و آز. میخواهید همان پیمان شکنی و ظلمی را که نسبت به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟
نه به خدا سوگند، هنوز زخمی را که زدهاید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبتها هنوز در کامم هست و غمها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما کوفیان میخواهم نه با ما باشید و نه علیه ما».
امام سجاد ـ علیه السلام ـ با این سخنان، مهر بیاعتباری و بیوفایی را بر پیشانی آنها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعلهور ساخت و با این سخنان بر ندامت آنها افزود: «اگر حسین ـ علیه السلام ـ کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزشها و کرامتهای برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای کوفیان! با آنچه نسبت به حسین ـ علیه السلام ـ روا داشتند، شادمان نباشید. آنچه گذشت واقعهای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند».
امام سجاد (ع) تنها سفیر بازمانده، از کربلا تا شهادت
سخنان امام سجاد ـ علیه السلام ـ در مجلس عبیدالله بن زیاد
حضور امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در جمع اسرای کربلا، چشمگیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهمترین فردی که نظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مرد جوانی در میان اسرا بود. عبیدالله که تصور میکرد در حادثه کربلا مردی نمانده و همه آنان به قتل رسیدهاند، از مأموران خود در این باره پرسید و این بازجویی درباره زنده ماندن امام سجاد، حاکی از کینه وی نسبت به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ بود که نمیتوانست شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب ـ علیهما السلامـ باشد.
طبری، مورخ مشهور آورده است: «با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجاد ـ علیه السلام ـ رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: علی بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی ابن الحسین علیهما السلام را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین علیهما السلام لحظهای سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام ـ علیه السلام ـ گفت: چرا پاسخ نمیدهی؟
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ دریافت میکند.» «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله / هیچ انسانی نمیمیرد مگر به اذن الهی».
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین علیهما السلام را نیز به شهادت رسانند، ولی حضرت زینب کبری ـ علیها السلام ـ فریاد برآورد: «یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه / ای ابن زیاد! آن همه از خونهای ما که ریختهای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا، اگر میخواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.» شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب ـ علیها السلام ـ سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ منصرف شود.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در مسیر شام
در کاروان اسیران هفتاد و دو سر مقدس از یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ بود که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام حرکت دادند و این در حالی بود که هنوز آثار بیماری علی بن الحسین ـ علیهم السلام ـ باقی بود. کسانی که مأموریت یافتند تا قافله حسینی را از کوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن بودند. و تنها چهل نفر از سپاه ابن زیاد، مسؤولیت حمل سرهای شهدا را بر عهده داشتند.
قافله اسیران را از چند منزل از جمله: قادسیه، هیت، ناووسه، آلوسه، حدیثه، اثیم، رقه، حلاوه، سفاخ، علیث و دیرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. هنگامی که کاروان اهل بیت علیهم السلام به منزل «سفاخ» رسیدند، باران شدید شتران را از رفتن باز داشت، ناگزیر چند روزی در آنجا توقف کردند و این توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدی ـ از اصحاب رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ از موضوع شهادت فرزند رسول خداـ صلی الله علیه وآله ـ و اسارت اهل بیت علیهم السلام او آگاه شود و فرمایشات رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ درباره محبت رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ نسبت به امام حسین ـ علیه السلام ـ را برای مردم بازگو کند و کاروان اسیران مورد حمایت و محبت مردم قرار گیرند.
در برخی از منابع تاریخی آوردهاند: قافله اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از شهر بعلبک نیز گذشت. مردم بعلبک تا شش مایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! باید گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حکومت امویان نزدیکتر میشد، مردمانش از اهل بیت علیهم السلام دورتر بودند و شناخت آنها از اسلام اموی بیش از اسلام ناب محمدی و علوی بود.
سلطه بنی امیه بر این مناطق، اجازه نمیداد تا راویان و سخنگویان، فضائل اهل بیت علیهم السلام و مناقب علی بن ابی طالب ـ علیهما السلام ـ را برای مردم بازگو کنند، بلکه برعکس راویانی اجازه حدیث گفتن داشتند که در راستای اهداف دستگاه خلافت به جعل حدیث بپردازند. از این جهت دور از انتظار نمینمود که ساکنان بعلبک با مشاهده کاروان اهل بیت و اسیران ستمدیده به شادی و سرور بپردازند، به ویژه اینکه قبل از ورود کاروان اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به آن شهر، تبلیغات وسیعی علیه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تأسف آور کودکان شلاق خورده و بچههای پدر از دست داده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف و قهقهههای مردم بیخبر از همه جا و سخنان شماتت آمیز آنها، نمکی بود بر زخم اسرای کربلا! در اینجا بود که دختر امیرالمؤمنین،ام کلثوم، با مشاهده این وضعیت به آنها چنین نفرین کرد: «اباد الله کثرتکم، و سلط علیکم من لا یرحمکم / خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانی را که به شما رحم نمیکنند بر شما مسلط گرداند».
سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبک
حضرت امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در حالی که قطرات اشک بر چهرهاش جاری بود، با قلبی سوزان به مردم غفلت زده بعلبک چنین فرمود: «آری روزگار است و شگفتیهای پایان ناپذیر و مصیبتهای مداوم آن؛ ای کاش میدانستم کشمکشهای گردون تا کی و تا کجا ما را به همراه میبرد و تا چه وقت روزگار از ما روی برمیتابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سیر میدهد. در حالی که سواران بر شترهای نجیب، خویش را از گزند دشواریهای راه در امان میدارند! گویی که ما اسیران رومی هستیم که اکنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفتهایم! وای بر شما، ای مردمان غفلت زده! شما به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی کردید و چون گمراهان راه پیمودید».
امام سجاد (ع) تنها سفیر بازمانده، از کربلا تا شهادت
ورود به شام
در بعضی مقاتل آمده است: امام سجاد ـ علیه السلام ـ پس از تحمل شکنجههای فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی علی بن ابی طالب ـ علیهما السلام ـ چیزی نشنیده بودند و لعن او را فریضه میشمردند، رسید. کوفیان که پیرو علی ـ علیه السلام ـ بودند و از مولی شناخت داشتند، چه کردند که شامیان بکنند!
دیلم بن عمر میگوید: «آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین ـ علیهما السلام ـ که سالار آن قافله شناخته میشد، ایستاد و گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!
علی بن الحسین ـ علیهم السلام ـ لب فرو بسته بود تا آنچه پیرمرد در دل دارد بگوید. وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام ـ علیه السلام ـ فرمود: همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرفهایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.
پیرمرد گفت: برای شنیدن آمادهام.
علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ فرمود: آیا قرآن تلاوت کردهای؟
پیرمرد گفت: آری.
علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ فرمود: آیا این آیه را خواندهای که خداوند میفرماید:
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی /ای پیامبر، به مردمان بگو من در برابر تلاشهایی که برای هدایت شما انجام دادهام، پاداشی نمیخواهم جز اینکه خویشان مرا دوست بدارید».
پیرمرد جواب داد: آری خواندهام، ولی چه ارتباطی با شما دارد؟
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ ماییم.
سپس امام ـ علیه السلام ـ پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خواندهای؟
«و آت ذی القربی حقه / حق خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن».
مرد شامی: آیا شمایید «ذی القربی» و خویشاوند پیامبر؟
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بلی، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خواندهای که فرموده است: «واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی / آنچه غنیمت به چنگ میآورید یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست».
مرد شامی گفت: آری خواندهام.
امام فرمود: مقصود از ذی القربی در این آیه نیز ما هستیم.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: آیا این آیه را تلاوت کردهای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا / همانا خداوند اراده کرده است که پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونهای بیمانند پاک گرداند».ای مرد شامی! آیا در میان مسلمانان کسی جز ما، «اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله» شناخته میشود؟
مرد شامی دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله هستند و از آنچه گفته بود پشیمان شده، با شرمساری دستهایش را به سوی آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت: «اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، من عداوة آل محمدصلی الله علیه وآله و ابرا الیک ممن قتل اهل بیت محمدصلی الله علیه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم / خدایا به سوی تو باز میگردم، خدایا به سوی تو باز میگردم، خدایا به سوی تو باز میگردم از دشمنی خاندان پیامبر و بیزاری میجویم و به سوی تو رو میآورم از کشندگان خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت کردهام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم».
سخنانی که بین امام سجاد ـ علیه السلام ـ و پیرمرد شامی گذشت، ندای بیدارباشی بود بر پندار خفته شامیان.
جواب امام سجاد ـ علیهالسلام ـ به شماتت دشمنان
مورخین نوشتهاند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسرای اهل بیت رساند. چون علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ را دید، از حضرت پرسید: علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ حالا چه کسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علی ابن ابی طالب ـ علیهما السلام ـ را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روی انتقام جویی چنین گفت.)
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «اگر میخواهی بدانی ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو».
پاسخ کوتاه، اما کوبنده امام سجاد ـ علیه السلام ـ به پسر طلحة بن عبیدالله، پیامی ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال برای عزت و قدرت دنیایی نبود که اکنون ما شکست خورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید. قیام ما برای زنده ماندن پیام وحی و رسالت بود و تا زمانی که از ماذنهها، ندای اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان برای نماز خویش در اذان و اقامه، این شعارها را تکرار کنند، ما پیروزیم.
امام سجاد در مجلس یزید
یزید بن معاویه - لعنة الله علیه - که از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا میدانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را وارد کنند و او اهل بیت را تحقیر کند. مأموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد.
کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث یزید افتاد فرمود: «انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لو رانا علی هذه الحالة /ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»
امام ـ علیه السلام ـ با کوتاهترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل میکند. مردم شام که یزید را خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله میدانستند و برای پیامبرصلی الله علیه وآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام ـ علیه السلام ـ از خود میپرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟
سخنان امام سجاد ـ علیه السلام ـ چنان ضربهای بر ارکان حکومت یزید وارد کرد که سبب رسوایی او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ باز کنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون مأموران سر سیدالشهداء را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مری تمثل جست: «یغلقن هاما من رجال اعزة، علینا و هم کانوا اعق و اظلما / [شمشیرها] سر مردانی را میشکافند که نزد ما گرامی هستند [ولی چه میتوان کرد که] آنان در دشمنی و کینه توزی پیش دستی کردند!»
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در جواب یزید فرمود: «ای یزید! به جای شعری که خواندی، این آیه را از قرآن بشنو که خداوند میفرماید: «ما اصابکم من مصیبة فی الارض و فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر. لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لایحب کل مختال فخور / نرسد هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهای شما مگر آنکه در لوح محفوظ است پیش از آنکه آن را پدید آریم. به درستی که آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگین نشوید و به آنچه به شما داد شاد نشوید، خدا متکبران را دوست ندارد».
یزید که منظور امام ـ علیه السلام ـ و پیام آیه را دریافته بود، به شدت خشمگین شد و در حالی که با ریش خود بازی میکرد، گفت: آیه دیگری هم در قرآن هست که سزاوار تو و پدر توست: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر»؛ «هر مصیبتی که به شما برسد، نتیجه دست آوردهای خود شماست و خدا بسیاری را عفو میکند».
و سپس خطاب به علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ گفت: علی، پدرت، پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وی آن کرد که دیدی.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ مجددا آیه «ما اصابکم من مصیبة». را تلاوت کرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیهای را خواند که قبلا متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت که امام سجاد ـ علیه السلام ـ در برابر اهانتها و کردار زشت او سکوت کند، ولی حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود: «طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامی بداریم. شما ما را اذیت کنید و ما از اذیت شما دست برداریم. خدا میداند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمیکنیم».
یزید که به بن بست رسیده بود، گفت: راست گفتی لیکن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلی خود را تکرار کرد که: علی، پدرت، خویشاوندی را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان کرد که دیدی.
علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از اینکه به دنیا بیایی پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله صلی الله علیه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم کفار را در دست داشتند. سپس فرمود:ای یزید! اگر میدانستی چه کردهای و بر سر پدر و برادر و عموزادهها و خاندان من چه آوردهای به کوهها میگریختی و بر ریگها میخفتی و بانگ و فریاد بر میداشتی».
یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین ـ علیه السلام ـ و حضرت علی ـ علیه السلام ـ بد بگوید و او طبق دستورش عمل کرد. امام سجاد ـ علیه السلام ـ از گستاخی خطیب برآشفت و فرمود: «خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد».
هنگامی که سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد ـ علیه السلام ـ خطاب به یزید گفت: «سخنگوی شما آنچه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم». ابتدا یزید رضایت نداد تا اینکه بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یکی از فرزندان خلیفه، یزید به امام ـ علیه السلام ـ اجازه داد و گفت: منبر برو و از آنچه پدرت کرد، معذرت بخواه.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ از پله منبر بالا رفت و خطبهای را با نوای گرم توحیدی بیان کرد که در اینجا به فرازی از آن خطبه میپردازیم: «انا بن مکة و منی، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفی؛ انا بن علی المرتضی. انا بن فاطمة الزهراء / من فرزند مکه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم; من فرزند محمد مصطفایم. من فرزند علی مرتضایم. من فرزند فاطمه زهرایم…».
امام زین العابدین همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آنجا که صدای مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت بیمناک شد، از این رو برای قطع کردن سخنان امام ـ علیه السلام ـ به مؤذن دستور اذان داد. مؤذن دربار برخاست و با صدایی که همه میشنیدند، اذان گفت.
وقتی به اشهد ان محمدا رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ رسید، امام که هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «ای یزید! این محمد ـ صلی الله علیه وآله ـ که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، جد توست یا جد من است؟ اگر بگویی پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ جد توست، دروغ گفتهای و کفر ورزیدهای و اگر باور داری که پیامبرصلی الله علیه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی؟»
آری بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایی خاندان بنی امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.
سخنان بزرگ مبلغان اسلام؛ حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ و زیبب کبری علیها السلام چنان در روحیه مردم شام تأثیر گذاشت که انقلاب به پا کرد. شامیان دریافتند کسانی که با چنین وضع فجیعی در کربلا شهید شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان کسی هستند که یزید به نام وی بر مسلمانان حکومت میکند. مؤذن دربار به یزید اعتراض کرد و با شگفتی پرسید: «تو که میدانستی اینها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را کشتی و دستور دادی اموال آنان را غارت کنند؟».
عالم یهودی که در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجاد ـ علیه السلام ـ از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین ـ علیه السلام ـ » یهودی گفت: «کدام حسین؟». آن قدر پرسید تا دانست اینها از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هستند. حسین کسی است که مظلومانه در کربلا به شهادت رسیده و او فرزند دختر رسول الله صلی الله علیه وآله است. یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید!».
یزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست بردارد و از آنچه نسبت به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ انجام داده است، معذرت خواهی کند و مسؤولیت شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ و یارانش را به گردن فرماندار کوفه یعنی، عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بیندازد. ضمن اظهار ندامت از عملکرد خود و لعنت بر پسر مرجانه، از امام سجاد ـ علیه السلام ـ میخواهد که اگر درخواست یا پیشنهادی دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد.
بدیهی مینماید که نخستین تقاضای امام سجاد ـ علیه السلام ـ و دیگر اسرای کربلا، سوگواری برای شهیدان به خاک آرمیدهشان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت به شهر پیامبرصلی الله علیه وآله، مدینه، شهر خاطرههای زنده شهیدانشان باشد. مدت توقف امام سجاد ـ علیه السلام ـ واسرای خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ را در شام از ده روز تا یک ماه نوشتهاند.
شهادت امام سجاد ـ علیه السلام
اسوه علم و حلم، امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ ، پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک مسموم و در ۲۵ محرم سال ۹۵ هجری قمری به شهادت رسید و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ در بقیع به خاک سپردند.
صفحات: 1· 2