به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست
زمانه چیست؟ همین هیچ، ازدحام بلاست
زمینه اَتن جامیان جام بلاست
زمین زمینه رقصی است مست و دست به دست
همین میانه میدان، در این مجال که هست
در این جهان که به جز های و هو صدایی نیست.
به جز میانه میدان جنگ، جایی نیست
به جز دو راهی تسلیم و جنگ راهی نه
به جز نگاه خدا، هیچ سو نگاهی نه
تویی و قبضه شمشیرت و رهایی ها
وگرنه کاسه چشمی پر از گدایی ها
نه مهربانتری از نطق ذوالفقار علی
بمان چو مالک و عمار او کنار علی
نه رحم می کند آن را که بهره اش زخم است
نه زخم می زند آن را که چاره اش اخم است.
ولی ولی ست ولی تو اسیر دلدله ای.
اسیر خشم و خشوعی، شکایت و گله ای
ولی ولی ست ولی تو تو تنگ حوصله ای
قسم به حرمت عمری که عهد نشکستم
که در شنای جهان با شهید همدستم
به ورطه ای که سکون جز هلاک چیزی نیست
به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست
من از مذاکره با نفس خویش میترسم
زهول روز جزا پیش پیش میترسم
نه غیر نفس تو در هستی اژدهایی هست
نه غیر عربده ات در جهان صدایی هست
خروش دیو به جز وهم و خوف و خاطره نیست
دلت سکوت کند دیو غیر مسخره نیست
من از بهشتم و شیطان نصیحتی است به من
و هر مواجهه البته فرصتی است به من
مباد این بگذارم به مکر و آن بشوم
در این معامله ها مفت رایگان بشوم
اگرچه بزم نشینم به رزم شهره ترم
سکوت کرده ام اما به عزم شهره ترم
به شام بزم ظریفم، به روز رزم حریف
به روز رزم حریفم، به شام بزم ظریف
شکوه پنجه رزم حریف ایمانی
به خاکریز ظفر قاسم سلیمانی
دلی مقدس چون تیغ خونچکان علی
و یا نه تیغ بلیغی است چون زبان علی
ز شور زندگی است این که مرگ میجوید
مگر به اذن ولی جمله ای نمی گوید
علی به معرکه هم تیغ در هوا نزده است
به یک فراری هم زخم نابجا نزده است
نه کشته است کسی را که زخم، کافیِ اوست
نه زخم کرده تنی را که اخم، نافیِ اوست
چنین حریفِ ظریفی خدا نصیب کند!
چنین ظریف حریفی خدا نصیب کند!
ز خیمه دل به یکی لانه کبوتر کند
علی که خیمه ابلیس را ز بُن برکند
گذشت و خیمه و خرگاه را به صحرا ماند
پرید و خیمه دنیا ز بال او جا ماند
دلم علی ست، علی ذکر لحظه های من است
چه باک هر چه؟ خدای علی خدای من است
ز بندگان علی پیر ما یکی علی است
به بندگان علی، بنده علی ولی است
منم که بیرق ایثار روی دوش من است
جهان پر از خبر غیرت و خروش من است
به خوان نشسته ام اما ز هفت خوان رَسته
فریب نان نخورد کاو ز بند جان رَسته
به خوان نشسته ام اما به چشم و دل سیرم
نه قورباغه ام از هر چه آب و گل سیرم
به غیر لقمه عزت، مرا صلا مزنید
تعارفم به مگر خاک کربلا مزنید
که کربلایی ام و از بلا نپرهیزم
اگرچه راه ببندد یزید و چنگیزم
به جنگ و حیله و تحریم، من نمیشکنم
به هیچ قیمت، قدر وطن نمیشکنم
زبان تیغ مرا هوشتان شنیده بسی
ز دست غیرت من گوش تان کشیده بسی
شما کرید و سخن با شما اشاره بس است
برای کور همین سوسوی ستاره بس است
وگرنه سینه من شعله شعله خورشید است
تمام عمر بهارم، که هر دمم عید است
به شوق جلوه آن صبح لایزال خوشم
به بوی آمدنش با همین خیال خوشم
چه بیمِ تیغ شما، آن سوار آمدنی است
سوار آمدنی، غمگسار آمدنی است
مگر نه دستِ تهی، خیمه های “کِی” کندم؟
مگر نَهتان چو مگس زین وطن پراکندم
به بانگ وزوزتان باز دل نخواهم باخت
گُلی که یافته ام را به گِل نخواهم باخت
بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟
چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را ؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را ؟
هزار بار اویسم، یمن یمن عشقم
خیانت و من؟ آخر چگونه؟ من عشقم!
منم که بیرق این مردمان شیفته ام
مباد اینکه ببیند کسی فریفته ام
منم که بیرق این خیل منتظر شده ام
کجا به بند شوم؟ عطر منتشر شده ام!
مرا که شیشه عطرم ز سنگ باکی نیست
هزار نام خدا را ز ننگ باکی نیست
طنین نام خدایم، اذان بندگی ام
به هر کجا که دلی هست شور زندگی ام
من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
به چشم بستن از این خوان عبور خواهم کرد
به پایداری و ایمان عبور خواهم کرد
که دیده مردم جانباز، دل به نان بازند؟
که شیرهای خطر، نرد استخوان بازند؟
مرا به وعده این، آن شدن محال بود
به یک دو وسوسه شیطان شدن محال بود
به موج های شهیدان قسم که میمانم
در این خروش خروشان همیشه میخوانم
اگر چه دور، ندارم گمان که دیر شوند
مرا به لطف شهیدانه دستگیر شوند
به ورطه ای که سکون جز هلاک چیزی نیست
به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست
صفحات: 1· 2