به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست
20 اردیبهشت 1394 توسط 313
یالطیف
مثنوی تازه ای از علی محمد مودب
سکوت وارم و دانی که حرفها دارم
بسا حکایت ناگفته با شما دارم
پر از شکایتم از کربلای چار به بعد
و از شکفتن گلهای بی قرار به بعد
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم
هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم
که از رها شدن دست همرهان خجلم
در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم
اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید
قرار بود شهیدانه دستگیر شوید
جهان همیشه همین است موج از پی موج
گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج
اگر چه حلقه آن دست های خسته گسست
گذشته اند ز دنیا به رقص، دست به دست
صفحات: 1· 2