تاریخچه قیام امام حسین (ع)
اى پسر عمو به مردم كوفه نزديك مشو كه قومى حيله گرند، و در همين شهر بمان كه سرور و سالار مردمانى و اگر نمى پذيرى به يمن برو كه در آن حصارها و دره هاى استوارى است و سرزمين گسترده و وسيعى است و گروهى از شيعيان پدرت آنجايند، در عين حال كه از مردم دور خواهى بود، داعيان خود را به سرزمين ها مى فرستى و اميدوارم اگر چنين كنى آنچه مى خواهى در سلامت به دست آرى.
امام حسين (ع) فرمود: اى پسر عمو به خدا سوگند مى دانم كه تو خيرخواه مهربانى، ولى من تصميم به رفتن گرفته ام.
ابن عباس گفت: اگر ناچار مى روى پس زنان و كودكان را با خود مبر كه من در امان نيستم كه كشته شوى هم چنان كه عثمان بن عفان كشته شد، و كودكان او به كشته شدن او نگاه مى كردند.
حسين (ع) فرمود: مصلحت را در اين مى بينم كه با زنان و فرزندان بيرون روم.
******
ابن عباس از پيش امام حسين (ع) بيرون رفت، و از كنار ابن زبير كه نشسته بود، گذشت، و به او گفت: اى پسر زبير چشم تو به رفت حسين (ع) روشن باد، و به عنوان تمثل اين بيت را خواند:
“محيط براى تو خالى شد تخم بگذار، و چهچهه بزن و هر چه مى خواهى دانه برچين".
******
گويند: و چون امام حسين (ع) از مكه بيرون آمد سالار شرطه عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مكه با گروهى نظامى جلو آن حضرت را گرفت و گفت امير عمرو بن سعيد به تو دستور مى دهد برگردى و برگرد و گر نه من از حركت تو جلوگيرى مى كنم.
امام حسين (ع) سخن او را نپذيرفت دو طرف با تازيانه به يك ديگر حمله كردند، و چون اين خبر به عمرو بن سعيد رسيد، ترسيد كار دشوار شود، و به سالار شرطه خود پيام داد بازگردد.
******
گويند: و چون امام حسين (ع) از مكه بيرون آمد و به تنعيم رسيد، به كاروانى برخورد كه روناس و حنا براى يزيد بن معاويه مى برد كاروان و كالاى آنرا گرفت، و به شترداران فرمود: هر كس از شما كه دوست داشته باشد با ما به عراق بيايد كرايه او را كامل پرداخت مى كنيم و با او نيك رفتارى خواهيم كرد و هر كس مى خواهد برگردد كرايه او را تا همين جا مى پردازيم، گروهى از ايشان پذيرفتند و همراه شدند، و گروهى برگشتند.
ملاقات با فرزدق
امام (ع) حركت فرمود، و چون به منطقه صفاح رسيد فرزدق شاعر كه از عراق به كوفه مى آمد با ايشان برخورد، و سلام داد.
امام حسين فرمود: مردم عراق را چگونه ديدى؟
گفت: آنان را پشت سر گذاشتم در حالى كه دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو بود.
و سپس توديع كرد.
نامه امام حسین به مردم کوفه
امام حسين (ع) به راه خود ادامه داد و چون به منطقه بطن الرمه رسيد براى كوفيان چنين مرقوم فرمود:
“به نام خداوند بخشاينده مهربان، از حسين بن على به برادران مؤمن كوفه، درود بر شما و سپس نامه مسلم بن عقيل به من رسيد كه شما براى من اجتماع كرده ايد و مشتاق آمدن من هستيد و تصميم به نصرت و يارى دادن ما و گرفتن حق ما داريد خداوند براى ما و شما نيكى پيش آورد و در مقابل اين كار بهترين پاداش را به شما بدهد و من اين نامه را از بطن الرمه براى شما نوشتم و شتابان پيش شما مى آيم. و السلام".
دستگیری و شهادت قیس بن مسهر
اين نامه را با قيس بن مسهر فرستاد و چون قيس به قادسيه رسيد، حصين بن نمير او را گرفت، و پيش عبيد الله بن زياد فرستاد و چون او را پيش ابن زياد بردند تندى كرد و ابن زياد دستور داد او را از بالاى بام قصر به ميدان افكندند و شهيد شد.
ملاقات امام حسین (ع) با عبدالله بن مطیع
امام حسين (ع) چون از بطن الرمه حركت كرد عبد الله بن مطيع كه از عراق برمى گشت، بر آن حضرت سلام كرد، و گفت:
اى پسر رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد چه چيز موجب شد كه از حرم خدا و حرم جد خود بيرون آيى؟
فرمود: مردم كوفه براى من نامه نوشتند، و از من خواستند پيش ايشان بيايم، و اميدوارند كه حق را زنده كنند، و بدعت ها را از ميان بردارند.
ابن مطيع گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه به كوفه نيايى كه به خدا سوگند اگر به كوفه بروى كشته خواهى شد.
امام حسين (ع) اين آيه را تلاوت فرمود: “هرگز چيزى جز آنچه خداوند براى ما نوشته است بر ما نخواهد رسيد” (توبه / 51)
و سپس از او توديع و حركت فرمود.
ملاقات با زهیر بن قین
و چون به منطقه زرود رسيدند خيمه برافراشتهاى ديدند، امام حسين (ع) پرسيد: خيمه از كيست؟ گفتند: از زهير بن قين است. زهير براى حج به مكه رفته بود و در آن هنگام از مكه به كوفه برمى گشت، امام حسين (ع) به او پيام داد پيش من بيا تا با تو گفتگو كنم، زهير نپذيرفت و از ملاقات خود دارى كرد، همسر زهير كه همراهش بود، گفت: سبحان الله پسر پيامبر خدا كسى پيش تو مى فرستد، و تو نمى پذيرى. زهير برخاست و به حضور امام رفت. و چيزى نگذشت كه برگشت و چهره اش مى درخشيد، و دستور داد، خيمه اش را كندند، و كنار خيمه امام نصب كردند، و به همسر خود گفت: تو مطلقه اى همراه برادرت به خانه خود برگرد كه من تصميم گرفتهام همراه حسين (ع) كشته شوم، آنگاه به همراهان خود گفت هر كس از شما شهادت را دوست مى دارد، همراه من باشد، و هر كس خوش ندارد، برود، هيچ يك از ايشان با او نماند، و همگان همراه همسر زهير و برادرش به كوفه رفتند.
ملاقات امام حسین (ع) با مردی از بنی اسد
گويند: چون حسين (ع) از زرود حركت فرمود، مردى از بنى اسد را ديد و از او درباره اخبار كوفه پرسيد.
گفت: هنوز از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروة كشته شدند. و خود ديدم كودكان پاهاى آن دو را گرفته و بر زمين مى كشيدند، امام حسين (ع) انا لله فرمود، و گفت: جان هاى خود را در پيشگاه الهى حساب مى كنيم.
آن مرد به امام حسين [ع] گفت: اى پسر رسول خدا تو را به خدا سوگند مى دهم كه جان خود را حفظ كنى و جان هاى افراد خاندانت را كه همراه تو مى بينم، به جاى خود برگرد، و رفتن به كوفه را رها كن كه به خدا سوگند در آن شهر براى تو ياورى نيست.
فرزندان عقيل كه همراه آن حضرت بودند، گفتند:
ما را پس از مرگ برادرمان مسلم نيازى به زندگى نيست و هرگز برنمى گرديم تا كشته شويم.
امام (ع) هم فرمود: پس از ايشان خيرى در زندگى نيست و حركت فرمود.
******
چون به منزل زباله رسيدند فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد كه به خواهش مسلم او را با نامهاى حاكى از بى وفايى و پيمان شكنى مردم كوفه گسيل داشته بودند رسيد و چون امام حسين (ع) آن نامه را خواند، به درستى خبر كشته شدن مسلم و هانى يقين پيدا كرد، و سخت اندوهگين شد، آن مرد خبر كشته شدن قيس بن مسهر را هم داد.
گروهى از ساكنان منازل ميان راه به امام (ع) پيوسته بودند، و مى پنداشتند آن حضرت پيش ياران خود خواهد رفت چون اين خبر را شنيدند پراكنده شدند و كسى جز خواص امام (ع) با ايشان باقى نماندند.
ملاقات با مردی از قبیله بنی عکرمه
امام حسين (ع) همچنان پيش مى رفت و چون به وادى عقيق رسيد مردى از قبيله بنى عكرمه به حضور ايشان آمد و سلام كرد و به اطلاع رساند كه ابن زياد ميان قادسيه و عذيب سواران را بر كمين گماشته است و افزود كه فداى تو گردم بازگرد به خدا سوگند به سوى نيزهها و شمشيرها مى روى و بر كسانى كه براى تو نامه نوشته اند اعتماد مكن كه آنان نخستين كسانى هستند كه به جنگ با تو پيشدستى خواهند كرد.
امام حسين (ع) به او فرمود: خيرخواهى و در حد كمال نصيحت كردى خدايت پاداش نيكو دهاد.
و حركت فرمود، و به منزل شراة رسيد شب را آنجا گذراند، و فردا حركت فرمود، و چون روز به نيمه رسيد و گرما شدت يافت كه تابستان بود از دور سواران ديده شدند، امام حسين (ع) به زهير بن قين فرمود: آيا اين جا پناهگاهى يا جاى بلندى پيدا مى شود كه آنرا پشت سر خود قرار دهيم و فقط از يك سوى با اين گروه به جنگ پردازيم؟
زهير به او گفت: آرى كوه ذو جشم اين جا سمت چپ تو قرار دارد، ما را آنجا ببر كه اگر پيش از ايشان آنجا برسى همان گونه است، كه دوست دارى.
امام حسين (ع) حركت كرد و پيش از ايشان به آن كوه رسيد و آن را پشت سر خود قرار داد.
مواجهه با حرّ بن یزید ریاحی
سواران كه هزار تن بودند به فرماندهى حر بن يزيد تميمى يربوعى رسيدند، امام (ع) همين كه نزديك شدند، به جوانان خود دستور فرمود با مشك هاى آب به استقبال آنان بروند، و ايشان همگى آب آشاميدند، و اسب هاى خود را هم سيراب كردند، و همگى در سايه اسب هاى خود نشستند، و لگام هاى آنان در دست ايشان بودو چون ظهر فرارسيد امام حسين (ع) به حرّ فرمود:
آيا همراه ما نماز مى گزارى يا تو با ياران خودت و من با ياران خودم نماز بگزاريم؟
حر گفت: همگان با تو نماز مى گزاريم.
و امام حسين (ع) پيش رفت و با همگان نماز گزارد، و چون نماز تمام شد روى خود را به سوى سواران كرد، و فرمود:
“اى مردم! من در پيشگاه خداوند و حضور شما معذورم، من پيش شما نيامدم تا آنكه نامهها و فرستادگان شما را دريافت كردم و ديدم اكنون اگر عهد و پيمان با من مى بنديد كه مايه اطمينان من باشد با شما به شهر شما مى آيم و اگر چيز ديگرى است به همانجا كه آمدهام برمى گردم".
قوم سكوت كردند و پاسخى ندادند، و چون هنگام نماز عصر فرارسيد مؤذن اذان گفت و پس از آنكه اقامه گفت و امام (ع) همچنان با هر دو گروه نماز گزارد و پس از نماز همان سخن را تكرار فرمود، حر بن يزيد گفت به خدا سوگند ما نمى دانيم نامههايى كه مى گويى چيست؟
امام حسين عليه السلام فرمود خرجينى را كه نامه هاى ايشان در آن است بياوريد و آوردند و نامهها را برابر حر و يارانش فروريختند.
حرّ گفت: ما از كسانى نيستيم كه چيزى از اين نامه ها را براى تو نوشته باشيم و ماموريم هنگامى كه به تو رسيديم از تو جدا نشويم تا ترا به كوفه پيش امير عبيد الله بن زياد ببريم.
امام (ع) فرمود: مرگ از اين كار آسانتر است و دستور فرمود بارها را بستند و يارانش سوار شدند و آهنگ بازگشت سوى حجاز فرمود، ولى سواران حرّ مانع از حركت ايشان شدند.
امام حسين (ع) به حرّ فرمود: چه قصدى دارى؟
گفت: به خدا سوگند مى خواهم ترا پيش امير عبيد الله بن زياد ببرم.
فرمود: در اين صورت به خدا سوگند با تو جنگ خواهم كرد.
و چون گفتگو ميان ايشان بسيار شد، حرّ گفت:
من مامور به جنگ با تو نيستم و فقط به من دستور دادهاند از تو جدا نشوم، اكنون چيزى انديشيدهام كه به آن وسيله از جنگ با تو در سلامت بمانم و آن اين است كه ميان خود و من راهى را برگزينى كه نه به كوفه بروى و نه به حجاز و همينگونه رفتار مى كنيم تا رأى عبيد الله بن زياد برسد.
امام حسين (ع) فرمود: اين راه را پيش گير، و من از سمت چپ به سوى عذيب پيش مى روم، از آنجا تا عذيب سى و هشت ميل بود، و هر دو گروه حركت كردند، و به عذيب حمامات رسيدند، و فرود آمدند، و فاصله ميان آن دو به اندازه يك تيررس بود.
سپس امام حسين (ع) از آنجا به سوى راست حركت فرمود، تا به قصر بنى مقاتل رسيدند، و هر دو گروه آنجا فرود آمدند. امام حسين (ع) خيمه يى ديد، پرسيد: از كيست؟
گفتند: از عبيد الله بن حر جعفى. و او از بزرگان و دليران كوفه بود، امام (ع) يكى از غلامان خود را پيش او فرستاد، و از او خواست به ديدار ايشان بيايد، غلام رفت، و اين پيام را به او رساند.
ملاقات امام (ع) با عبيد الله بن حرّ جعفى
عبيد الله گفت به خدا سوگند من از كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه ديدم گروه زيادى آماده براى رفتن به جنگ او شدهاند و بى وفايى شيعيان او را ديدم دانستم كه او كشته مى شود و من قادر به يارى دادن او نيستم و دوست ندارم كه او مرا ببيند و يا من او را ببينم.
امام حسين (ع) پياده شد و كفش پوشيد، و به خيمه او رفت، و او را براى يارى كردن فراخواند.
عبيد الله گفت: به خدا سوگند مى دانم هر كس با تو همراهى كند در رستاخيز سعادتمند خواهد بود، ولى اميد ندارم، كه بتوانم براى تو كارى كنم، در كوفه هم يار و ياورى براى تو نمى شناسم، تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به اين كار وادار مكن كه هنوز تن به مرگ درندادهام، اما اين اسب من كه نامش ملحقه است از تو باشد و اين اسب را بپذير و به خدا سوگند بر اين اسب چيزى را دنبال نكردم مگر آنكه به آن رسيدم و هيچ كس مرا تعقيب نكرده است مگر اينكه بر او پيشى گرفتهام.
امام (ع) فرمود اكنون كه خودت از يارى دادن ما خوددارى مى كنى به اسب تو هم نيازى نداريم.
در کربلا و نینوا
امام حسين عليه السلام از قصر بنى مقاتل همراه حر بن يزيد حركت فرمود و هر گاه آهنگ صحرا مىكرد حر او را از آن كار بازمى داشت تا آنكه به جايى به نام كربلا رسيدند، از آنجا اندكى به سوى راست حركت كردند و به نينوى رسيدند.
نامه ابن زیاد به حرّ
و در اين هنگام مردى كه بر مركبى راهوار سوار بود از مقابل شتابان آمد و همگان منتظر او ايستادند، چون آن مرد رسيد به حرّ سلام داد، و به امام حسين (ع) سلام نداد، و نامهاى از ابن زياد براى حرّ آورد كه در آن چنين نوشته بود.
“اما بعد، همانجا كه اين نامه ام بدست تو مي رسد بر حسين (ع) و ياران او سخت بگير، و او را در بيابانى بدون آب و سبزه فرود آور، و حامل اين نامه را مأمور كردهام تا مرا از آنچه انجام مى دهى آگاه سازد. و السلام".
حرّ نامه را خواند و سپس به امام حسين (ع) داد و گفت مرا چاره يى از اجراى فرمان امير عبيد الله بن زياد نيست همين جا فرود آى و براى امير بهانهاى بر من قرار مده.
امام حسين عليه السلام فرمود كمى ما را پيشتر ببر تا به اين دهكده غاضريه كه با ما يك تيررس فاصله دارد برسيم يا به آن دهكده ديگر كه نامش سقبه است و در يكى از اين دو دهكده فرود آييم، حر گفت امير براى من نوشته است تو را در سرزمين خشك و بى آب فرود آورم، و چارهيى از اجراى فرمان او نيست.
گفتگوی زهیر با امام (ع)
زهير بن قين به امام حسين (ع) گفت: اى پسر رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد به خدا سوگند اگر نيروى ديگرى غير از همين گروه براى جنگ با ما نيايند همين ها هم براى زد و خورد با ما كفايت مى كنند و چگونه خواهد بود اگر نيروهاى ديگر هم برسند، اجازه فرماى تا هم اكنون با اين عده جنگ كنيم كه جنگ با اينان براى ما آسانتر است از جنگ با كسان ديگرى هم كه خواهند آمد.
امام حسين عليه السلام فرمود: من دوست ندارم با ايشان آغاز به جنگ كنم مگر اينكه آنان جنگ را شروع كنند.
زهير گفت: اين جا نزديك ما دهكدهاى در زمين پرپيچ و خمى قرار دارد كه فرات از سه سو آن را در بر گرفته است.
فرمود: نام آن چيست؟
گفت: عقر.
فرمود: از عقر به خدا پناه مى برم.
******
امام حسين [ع] به حرّ فرمود: كمى پيش برويم آنگاه پياده شويم و حركت كردند و چون به كربلا رسيدند حر و يارانش مقابل امام حسين [ع] ايستادند، و آنان را از حركت بازداشتند، و گفتند: همين جا فرود آييد كه رود فرات به شما نزديك است.
امام (ع) پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟
گفتند: كربلا.
فرمود: آرى سرزمين سختى و بلاست. پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه گذشت و من همراهش بودم، ايستاد و از نام آن پرسيد و چون نامش را گفتند فرمود اين جا محل فرود آمدن ايشان است و محل ريخته شدن خونهاى ايشان، و چون معنى اين سخن را پرسيدند فرمود گروهى از خاندان محمد (ص) اين جا فرود مى آيند.
آنگاه امام حسين (ع) دستور داد، بارها را همانجا فرود آوردند، و آن روز چهارشنبه اول محرم سال شصت و يكم هجرت بود، و آن حضرت روز دهم كه عاشورا بود شهيد شد.
رسیدن عمرو سعد با لشکر چهار هزار نفر
روز دوم ورود آن حضرت به كربلا عمر بن سعد با چهار هزار نفر فرارسيد، داستان آمدن عمر بن سعد به كربلا چنين است كه عبيد الله بن زياد او را به حكومت رى و مرزدستبى و ديلم منصوب كرد و براى او فرمانى نوشت، عمر بن سعد براى رفتن به رى آماده مى شد و بيرون كوفه اردو زده بود كه موضوع امام حسين (ع) پيش آمد و ابن زياد به او دستور داد نخست به جنگ امام حسين برود و چون از آن فارغ شد به محل حكومت خود حركت كند، عمر بن سعد جنگ با امام حسين (ع) را خوش نمى داشت و مردد ماند و پاسخ روشنى به ابن زياد نداد، ابن زياد به او گفت فرمانى را كه براى تو نوشتهايم برگردان، گفت در اين صورت مى روم و با همان ياران و كسانى كه قرار بود با او به رى و دستبى بروند حركت كرد و به امام حسين (ع) رسيد و حر بن يزيد هم با همراهان خود به او پيوست.
عمر بن سعد به قرة بن سفيان حنظلى گفت پيش امام حسين برو و از او بپرس چه چيزى موجب شده است اين جا بيايى، او آمد و اين پيام را گزارد.
امام حسين [ع] فرمود: از سوى من به او بگو كه مردم اين شهر براى من نامه نوشتند و متذكر شدند كه پيشوايى ندارند و از من خواستند پيش آنان بيايم و به ايشان اعتماد كردم ولى به من مكر كردند با آنكه هيجده هزار مرد از ايشان با من بيعت كردند و چون نزديك رسيدم و از فريب آنان آگاه شدم خواستم به همانجا برگردم كه آمدهام ولى حر بن يزيد مرا از آن كار بازداشت و مرا در اين سرزمين فرود آورد و مرا با تو خويشاوندى نزديك است مرا آزاد بگذار تا برگردم.
(رک: اخبارالطوال؛ ابو حنیف دینوری (م 283) / 291 - 300)
صفحات: 1· 2