جوانان و نوجوانان در کربلا
از اقدام آنها در معرفي پيامبر (ص) و امامشان معلوم ميشود كه تبليغات سوء و هجمه فرهنگي دشمن شخصيت آنها را ترور كرده و از آنان چهرهاي غير واقعي به مردم ارائه داده است و همان تهاجم فرهنگي بوده كه زمينه تهاجم نظامي را فراهم كرده و ميزبان را با شمشير آخته به استقبال ميهمان برده است؛ چنانكه از موضوع قرار گرفتن دفاع و حمايت از دين و امام در تبليغ دين استفاده ميشود كه تصور و انديشه سپاه كوفه از حضور حسين بن علي و يارانش در ميدان نبرد دستيابي بر اهداف دنيوي و مادي بوده و او بر خليفه مسلمين خروج كرده است. دستگاه حكومتي يزيد هم از ابتدا بر اين امر واقف بود كه بايد حسين و يارانش را ياغي، آشوبگر، خارجي و خشونتطلب و خود را پاسدار صلح و امنيت و حامي دين و منافع مردم معرفي كند. از اين روست كه با گستاخي تمام، حسين (عليهالسلام) و يارانش، سپاه كفر و يزيد و لشكريانش، سپاه اسلام خوانده ميشوند، چنانكه وقتي دستور حمله بر سپاه حسين بن علي (عليهالسلام) صادر ميشود، فرياد عمربنسعد بلند شده و خطاب به سپاهيان يزيدبنمعاويه ميگويد:
«يا خيل الله اركبي و بالجنه ابشري»؛ اي سپاهيان خدا! بر مركب سوار شويد و به بهشت دل خوش داريد.[2]
يزيديان را سپاه خدا دانسته، وعده بهشت ميدهند، ولي حسين بن علي (عليهالسلام) را بشارت آتش و جهنم، فرياد به نام حق «يا حسين! ابشر بالنار؛ اي حسين! به آتش بشارتت باد».[3] از حلقوم ناپاك عبدالله بن حوزه به گوش رسد و اسيران دربند جهل و ناداني، همچنان ناآگاه. در چنين شرايطي براي ياران و سپاهيان حسين بن علي (عليهالسلام) درد ناشي از نيزه و شمشير، گواراتر از جهل و ناداني مردم بود. از اين رو مسئوليت تبليغ و آگاه كردن مردم، براي آنان وظيفه و جهادي ديگر در جبهه فرهنگي به شمار ميآمد كه همزمان در حضور در جبهه نظامي، در آن جبهه نيز حضوري فعال داشتند و چنان كه اشاره كرديم، قبل از مقابله نظامي به مبارزه با تهاجم فرهنگي برخاسته و در آن شرايط بحراني و دشوار، در فرصتهايي هرچند كوتاه، با ايراد رجزهاي روشنگرانه و هدف دار خود به بيان حقايق و واقعيتها پرداختند و بهانه ندانستن و نشناختن را از كوفيان گرفتند.
هنگامي که يزيد بن معاويه شرافت و فضيلت را لگدکوب ميکرد، اين جوانان فداکار مردانه قيام کردند. سيماي جواني اين جوانان پر شور و از جان گذشته تا هميشه در تاريخ رستاخيز حسيني ميدرخشد. آري چهره تابناک آن جوانان بود که تلؤلؤ خاص قيام تاريخي حسين (عليهالسلام) را در دل قرنها بهيادگار باقي نهاد.
ويژگيهاي جوانان کربلا
موفقيت در انجام مسؤوليتهاي خطيري كه بر عهده يكايك ياران امام حسين (عليهالسلام) در كربلا نهاده شده بود، جز از طريق آراسته بودن به فضيلتهاي والاي انساني و الهي امکانپذير نميباشد. بدون شك وجود مجموعه اي از صفات و ويژگيهاي برجسته انساني در جوانان و نوجوانان كربلا بود كه آنان را به عنوان دلاورمردان تاريخ و اسوه همه ايثارگران بعد از خود در طول تاريخ زنده نگهداشته و جاودانه كرده است. در اينجا به برخي از ويژگيهاي جواناني که تا آخرين قطره خون خويش از رهبري و اهداف والاي اين نهضت دفاع کردند، اشاره ميشود. اميد که اين نوشتار ناچيز به آشنايي بيشتر نسل جوان جامعه اسلامي با اسوه و الگوهاي جاودان نهضت عظيم عاشورا کمک نمايد.
1. ايمان راسخ:
جوانان پاکباز عاشورا به دليل پرورش در دامان خانوادههاي مؤمن و پرهيزکار، به کاملترين مراحل ايمان دست يافته و در راه حاکميت احکام الهي آماده شهادت بودند.
وقتي امام حسين (عليهالسلام) در مسير کربلا در منزل «قصر بني مقاتل» به دنبال خوابي که ديده بودند، جمله «انالله و انا اليه راجعون» را بر زبان آوردند. «علي اکبر» جلو رفت و علت را جويا شد. حضرت فرمود: «اسب سواري جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: اين قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان ميآيد.» علي اکبر گفت: «پدرم! آيا ما بر حق نيستيم؟» حضرت فرمود: «سوگند به خدا که ما برحقيم» علي اکبر گفت: «پس ما را باکي از مرگ نيست».[4]
بديهي است اينگونه از خود گذشتگي حکايت والاي يقين و ايمان دارد. لذا وقتي علياکبر به عنوان اولين شهيد از بنيهاشم عازم ميدان شدند، در توصيف ويژگيهاي اخلاقي و کمالات بلند الهي او فرمودند: پروردگارا شاهد باش که به مبارزه اين مردم ستمگر جواني را، که شبيهترين مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به رسول تو بود، فرستاديم و ما هرگاه اشتياق ديدار پيامبرت را پيدا ميکرديم به چهره او نگاه ميکرديم.[5]
در شب عاشورا نيز وقتي امام حسينعليه السلام به اصحاب خود مژده شهادت در راه خدا ميدادند، ناگهان حضرت قاسم، فرزند امام مجتبيعليه السلام رو امام کرده فرمودند: عموجان! آيا اين فيض بزرگ شامل حال من نيز خواهد شد؟! امام حسينعليه السلام در حاليکه سخت تحت تاثير برادرزاده مهربان قرار گرفته بود، از او پرسيدند: پسرم مرگ در کام تو چه طعمي دارد؟ عرض کرد: مرگ در راه حق براي من شيرينتر از عسل است! آنگاه امامعليه السلام فرمودند: آري به خدا سوگند تو نيز يکي از کساني خواهي بود که فردا به فيض عظيم شهادت نائل ميآيي. وي از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال گشت.[6]
2. بصيرت:
در دوران حاکميت حکومت اموي، به دليل تبليغات زهرآگين عليه خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله، تشخيص حقانيت امام حسين عليه السلام کار آساني نبود و حتي بسياري از سياستمداران بزرگ تحت تاثير وضع حاکم، قيام آن حضرت را مورد انتقاد قرار ميدادند و افراد به اصطلاح خيرخواه، به امام عليه السلام توصيه ميکردند که دست از مخالفت با يزيد برداشته با او به گونهاي مصالحه کنند! در چنين موقعيتي عدهاي از جوانان با بصيرت به ضرورت قيام امام حسين عليه السلام پي برده و با تمام وجود به حمايت از او پرداختند و لحظهاي در اين راه به خود ترديدي راه ندادند. امام صادق عليه السلام در يک مورد وقتي به توصيف صفات و فضيلت بينظير فرمانده و پرچمدار لشکريان امام حسين ميپردازد، ميفرمايند: خدا رحمت کند عموي ما عباس را او از بصيرت و ژرف بيني بسيار نافذ و ايمان بسيار استوار برخوردار بود. به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهايت هم به فيض شهادت نايل آمد.[7] در جايي ديگر، در اين باره در زيارتنامه آن حضرت ميخوانيم: گواهي ميدهم که تو در امر دين و اعتقادات هيچگونه سستي از خود نشان ندادي و از روي علم و آگاهي و بصيرت کامل به انجام وظيفه پرداختي و به شايستهترين انسان اقتدا کردي و در اين مسير به شهادت رسيدي.[8]
آري، به برکت همين بينش ژرف و بصيرت کامل، دشمن نتوانست راه او را از امام حسين (عليه السلام) جداسازد.
3. وفاداري:
در فرهنگ اسلامي وفا از نشانههاي ايمان است. پيامبراکرمصلي الله عليه وآله بارها تاکيد ميفرمودند: هر کس به خدا و عالم آخرت ايمان آورد، بايد وفاي به عهد و پيمان را لازم بشمارد و از آن تخلف ننمايد.[9] بارزترين صفت جوانان کربلا، وفاداري آنان به امام زمانشان است. چرا در سختترين شرايط، حاضر نشدند عهدي را که با امام خود بسته بودند نقض کنند. در ميان اصحاب اباعبدالله، حضرت ابوالفضل العباس در آراستگي به اين فضيلت از جايگاه امتياز ويژهاي برخوردار بودند. نام عباس بن علي عليه السلام، هميشه با صفت وفا قرين است.
در عصر تاسوعا شمر از سوي عبيدالله بن زياد، اماننامهاي را براي آن حضرت و برادرانش آورد. او در پاسخ به شمر فرمود: ما هرگز نيازي به امان شما نداشتهايم و نداريم. براي ما امان الهي کفايت ميکند خداوند بر تو و بر اماني که براي ما آوردهاي لعنت کند. آيا شما به ما امان ميدهيد، ولي فرزند رسول خدا را مورد تعرض قرار ميدهيد. هرگز ما حاضر به پذيرش چنين کاري نخواهيم شد.[10]
شب عاشورا نيز زماني که امام حسينعليه السلام همه ياران خود را در خيمه جمع کردند، به آنها فرمودند: هرکس با من بماند سرنوشتش شهادت است. هرکس دوست دارد که از معرکه خود را نجات دهد، هم اينک از تاريکي استفاده کرده و خود را به جاي امني برساند و از ناحيه من در اينباره هيچگونه منعي نيست. در ضمن اين مردم با ما کار دارند نه با شما…
چون سخنان امام حسينعليه السلام به پايان رسيد، نخستين کسي که لب به سخن گشود، عباس بن عليعليه السلام بود. وي خطاب به اباعبدالله فرمود: براي چه اين کار را بکنيم و تو را تنها بگذاريم آيا اين کار را به خاطر چند روز زنده ماندن انجام بدهيم، هرگز خداوند آن روز را نياورد.[11]
با اشاره به نهايت وفاداري علمدار کربلا، امام صادقعليه السلام خطاب به روح پاك حضرت عباس ميفرمايند: شهادت ميدهم که در برابر جانشين رسول خدا همواره تسليم بودي… هميشه به جهتخدا وفادار ماندي و لحظهاي از خيرخواهي بر او کوتاهي نکردي….[12]
4. ادب:
از ويژگيهاي ديگر ياران امام حسينعليه السلام به ويژه جوانان کربلا آراستگي به فضيلت ادب است و در اين ميان، قمربنيهاشم داراي منزلتخاصي است. به شهادت تاريخ، حضرت عباسعليه السلام بدون اجازه در کنار امام حسين (عليهالسلام) نمينشست، و هنگامي که اجازه در حضور برادر مينشست، همانند يک بنده در مقابل مولاي خود بر روي دو زانو در کمال تواضع مينشست.[13] نقل شده است که آن حضرت در طول عمر خود هرگز امام حسين (عليهالسلام) را برادر خطاب نکرد بلکه اغلب در صدا زدن امامعليه السلام از تعابيري چون: سرور من، اي پسر رسول خدا، و… استفاده ميکرد. گويا فقط يکبار، آنهم در لحظهاي که پس از نبرد با دشمنان زمان شهادت آن حضرت فرا رسيده بود، امام حسينعليه السلام را با عنوان برادر جان صدا ميزنند.
5. جوانمردي:
يکي ديگر از ويژگيهاي جوانان کربلا، جوانمردي و از خودگذشتگي آنان است. در بين اين جوانان، حضرت ابوالفضل در جوانمردي زبانزد است.
شايد بارزترين صحنه جوانمردي حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) ، آن لحظهاي است که چون پس از جنگ سخت با دشمنان خود را به شريعه فرات رساند و مشک را پر از آب ساخت تا اطفال امام حسين عليه السلام را سيراب سازد، در همان لحظه وقتي دو دست خود را پر از آب کرد تا کام تشنه خود را با جرعه آب سيراب کند، ناگهان به ياد عطش امام و مولاي خود افتاد و بيدرنگ آب را بر زمين ريخت و با لب تشنه و در حاليکه اين دو بيت را زير لب زمزمه ميکرد به سمتخيمههاي امام حسينعليه السلام حرکت کرد: «اي نفس! زندگي بعد از حسين خواري و ذلت است. مبادا بعد از او زنده بماني که دچار اين ذلتشوي. اين حسين است که با لب تشنه در معرض خطر مرگ قرار گرفته است. آيا تو با اين حال ميخواهي آب خنک و گوارا بنوشي[14]»
6. پايبندي به احکام و ارزشها:
ويژگي ديگر اصحاب امام حسين (عليهالسلام) ، پاسداري از احکام الهي و پافشاري بر ارزشهاي اصيل ديني است. همانگونه که، خود امام حسين (عليهالسلام) حتي در بحبوحه جنگ به محض اينکه متوجه ميشوند وقت نماز است، دست از جنگ برداشته مشغول نماز ميشوند خواهر بزرگوارشان حضرت زينب (عليهاالسلام) نيز با شهادت حضرت، عليرغم تحمل آن همه مصائب حتي در شب يازدهم عاشورا نماز شب خود را ترک نميکنند و طبق معمول پس از نماز شب به راز و نياز و مناجات با پروردگار مشغول ميشوند. همانطور که بعضي مورخين ذکر کردهاند شخصي به نام سهل به سعد نقل ميکند که هنگام ورود کاروان اسراي کربلا به شام، در کنار دروازه دمشق بودم که ديدم مردم به جشن و پايکوبي مشغولند. از ديدن اين صحنه و وضع نامناسب اهلبيت امام حسين (عليهالسلام) بسيار متاثر شدم. در فرصتي که به دست آمد خودم را به کنار محمل حضرت سکينه دختر امام حسين (عليهالسلام) رساندم. خودم را به آن بانوي بزرگوار معرفي کردم. عرض کردم: بانوي من از شيعيان پدر بزرگوار تو هستم اگر کاري داشته باشيد حاضرم آن را انجام دهم.
سهل بن سعد ميگويد: حضرت سکينه به محض شنيدن اين سخن به من فرمودند: به نيزهداري که اين سر مبارک را با خود حمل ميکند بگو کمي جلوتر حرکت کند بلکه مردم مشغول تماشاي سر بشوند و در نتيجه از نگاه کردن به سر و صورت حرم رسول خدا خودداري کنند.[15]
از اين حکايت به خوبي روشن ميشود که عليرغم تحمل داغ پدر و برادران و عموها و… بياحتراميهاي سربازان بيرحم يزيد، در چنان شرايطي نيز لحظهاي از «حجاب» اين حکم ارزشمند اسلامي غافل نبوده است. در حد توان تلاش کرده است تا از آن پاسداري نموده و از به خطر افتادن آن جلوگيري به عمل آورد.
7. رشادت:
وهب جواني بيست و پنجساله بود که بعد از اجازه امام حسين (عليهالسلام) ، به ميدان تاخت و با رشادت عجيبي جنگيد، به طوري که نوزده سواره و بيست پياده را کشت. آنگاه هر دو دست او را قطع کردند. او همچنان جنگيد تا او را اسير کرده و نزد عمر سعد آوردند. عمر سعد که صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت: ما اشد صولتک: «چه صولت و رشادت سختي داري؟» سپس دستور داد گردنش را زدند.
8. صبر و استقامت:
مصائب امام سجاد (عليهالسلام) از جمله سهشبانه روز تشنگي و شدت تب و التهاب، ناظر شهادت و کشته شدن پدر و برادر خردسال و عموها و عموزادگان و کليه ياران بودن، تاراج خيمهها و اسارت بانوان اهلبيت نشان دهنده عظمت صبر و استقامت آن امام بزرگوار است.
9. ايثار و فداکاري:
نوجوانان و جوانان كربلا در گذشت و فداكاري چنان جلوهنمائي كردهاند كه فداكاري از اين نوع را چشم تاريخ به خود نديده است. در شرح حال عبدالله بن الحسن (عليهالسلام) ميخوانيم كه در واقعه كربلا نوجواني 11 ساله بود و در لحظاتي كه شمر بر سينه امام حسين (ع) نشسته بود، خود را بر روي امام انداخت تا از ايشان در مقابل دشمنان دفاع نمايد ولي آن نابكاران ابتدا با ضربت شمشير دست وي را قطع و سپس حرمله با تير وي را در آغوش امام حسين(ع) به شهادت رساند.
10. شجاعت و شهامت:
يكي از بارزترين صفات جوانان كربلا شجاعت و شهامت آنان بود. اين نوجوانان و جوانان شجاع، هريك در مقابل صدها نفر از سپاه شام، با غرور و افتخار ايستادگي نموده و پس از به هلاكت رساندن چندين نفر از آنان، خود به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.
صفات پسنديدهاي مانند عفو و بخشش، ،آزادگي، عزت نفس، اخلاص، رأفت و… از ديگر اوصاف جوانان کربلاست.[16]
شرح حال برخي از جوانان و نوجوانان کربلا
1- عباس بن علي (عليه السلام): پدرش اميرالمؤمنين (عليهالسلام) ، مادرش فاطمهامالبنين و کنيهاش ابوالفضل است. «عباس» جواني دلاور، زيبا و بلندبالا بود. وقتيکه سوار اسب ميشد، پاهايش به زمين ميرسيد. او علاوه بر مزاياي جسمي، از نظر ملکات روحي و کمالات نفساني نيز بعد از برادرش امام حسين (عليهالسلام) در ميان همه جوانان و رجال اهلبيت (عليهالسلام) نظير نداشت. ايشان در جنگهاي صفين و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت. به خاطر سيماي جذاب و نورانيش، او را «قمر بني هاشم» ميخواندند و به خاطر آوردن آب به خيمهها «سقا» لقب يافت.
امام سجاد (عليهالسلام) ميفرمايد: «خدا رحمت کند عمويم را که جان خويش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هايش قطع شد. خداوند دو بال به او داده است که به وسيله آن با فرشتگان در بهشت پرواز ميکند. چنانکه خداوند براي جعفر بن ابيطالب قرار داده است».
وقتي که امام حسين (عليه السلام) بر بالين خون آلود حضرت عباس (عليه السلام) حاضر شد، فرمود: الان انکسر ظهري و لست حيلتي.[17]
حضرت ابوالفضل در کربلا سي و چهار ساله بود.
2- علي بن حسين، امام زين العابدين (سجاد) (عليهالسلام): در حادثه کربلا بيست و دو ساله بود و آنروزها بيمار بود. همين بيماري نيز باعث گرديد که وي از خطر کشته شدن نجات يابد و دودمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) در روي زمين باقي بماند.
حضرت امام سجاد (عليهالسلام) مصائب و مشکلات و اذيتهاي بسياري را تحمل کرد و با سخنرانيها و افشاگريهايي در مجالس عبيدالله زياد و يزيدبن معاويه، باعث زنده نگاه داشته شدن عاشورا و به لرزه در آمدن پايههاي حکومت اموي گشت.
دوران زندگي آن حضرت را ميتوان به دو بخش خلاصه کرد:
الف- بيست و دو سال ملازمت با پدر بزرگوارش.
ب- سي و پنجسال دوران امامت، يعني دشوارترين دوران خفقان حکومت امويان، که آنحضرت در سختترين شرايط به وظيفه امامت ادامه داد و عاليترين معارف و اخلاقيات و امور سياسي و اجتماعي را در لباس دعا بيان فرمود.
حضرت امام سجاد (عليهالسلام) بنابر قول مشهور در بيست و پنج و به قولي دوازده محرم سال نود و پنج هجري قمري به وسيله هشام بن عبد الملک در سن حدود پنجاه و شش سالگي به شهادت رسيد.
3- علي بن الحسين (علي اکبر عليه السلام): پدرش امام حسين (عليه السلام)، و مادرش ليلي دختر ابي مره بود.
ايشان به علي اکبر معروف بود و از حيث شجاعت و نبوغ، بهترين يادگار جدش علي بن ابيطالب بود و از لحاظ چهره زيبا و تناسب اندام و خوي نيکو و گفتار نغز از همه کس به جد بزرگوارش، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) شبيهتر بود. نخستين شهيد از بني هاشم در روز عاشورا بود که جسد مبارکش قطعه قطعه گرديد و نزديکترين شهيدي است که در کنار امام حسين (عليهالسلام) دفن شده است. سن او را از هيجده سال تا بيست و هفتسال نقل کردهاند.
4- عبدالله بن علي (عليه السلام): پدرش، علي (عليهالسلام) و مادرش فاطمه امالبنين ميباشد که به توصيه برادرش حضرت عباس (عليه السلام) به ميدان کارزار شتافت. او اولين فرزند امالنبين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. سن او در هنگام شهادت بيست و پنج سال بود.
5- عثمان بن علي (عليه السلام): پدرش علي (عليهالسلام) و مادرش امالبنين است. به خاطر علاقه شديدي که حضرت علي (عليهالسلام) به «عثمان ابن مظعون» داشت، نام فرزندش را عثمان گذاشت. وي دومين فرزند امالبنين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. او به هنگام شهادت نوزده ساله بود.[18]
6- جعفر بن علي (عليه السلام): پدرش اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مادرش فاطمه امالبنين ميباشد. امام علي (عليهالسلام) به واسطه علاقه و محبتي که به برادرش «جعفر طيار» داشت، نام فرزندش را «جعفر» نهاد.
امام حسين (عليهالسلام) به وي فرمود: به کارزار بشتاب تا تو را مانند دو برادرم (عبدالله و عثمان) شهيد ببينم. وي در هنگام شهادت نوزده سال سن داشت. اين سه برادر و حضرت عباس (عليهالسلام) ، امان نامه شمر (لعنتالله عليه) را رد کردند و امام حسين (عليهالسلام) را تنها نگذاشتند.
7- ابوبکر بن علي (عليه السلام): پدرش علي (عليهالسلام) و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد بود. او را «محمد اصغر» و يا «عبدالله» ميخواندند. او در روز عاشورا پس از کارزار با دشمن، به محاصره در آمده و به شهادت رسيد. نوشتهاند: جسد بيجان او را در آبراه خشکي در کربلا يافتند.
8- قاسم بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليهالسلام) و مادرش «رمله» ميباشد.
در شب عاشورا در پاسخ امام حسين (عليهالسلام) که فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» گفت: «شيرينتر از عسل».
او پس از اصرار زياد از امام حسين (عليهالسلام) اجازه به ميدان رفتن گرفت و اينچنين رجز ميخواند:
اگر مرا نمي شناسيد، من پسر حسن (عليهالسلام) هستم كه او فرزند پيامبر برگزيده و امين خداست. اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهي از مردم به گروگان گرفته شده است. خدا آنها را از بارانش سيراب نكند. [19]
او کارزار سختي نمود و با اينکه نوجواني کم سن و سال بود، پس از کشتن سي و پنج نفر از دشمنان، در نهايت بر اثر ضربت شمشير نقش بر زمين گشت و به شهادت رسيد. سن او سيزده سال بود.
9- ابوبکر بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليهالسلام) و مادرش کنيز آن حضرت بود. او از مدينه همراه عمويش امام حسين (عليهالسلام) به کربلا آمد و بعد از شهادت برادرش قاسم، به ميدان آمد و جنگيد تا به فيض شهادت نايل گشت.
10- عبدالله بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليهالسلام) و مادرش، دختر شليل بن عبدالله ميباشد. عبدالله در کربلا نوجواني بود که به سن بلوغ نرسيده بود و چون عمويش حسين (عليهالسلام) را زخمي و بيياور ديد، خود را به آن حضرت رسانيد و گفت: «به خدا قسم از عمويم جدا نميشوم». در آن هنگام شمشيري به طرف امام حسين (عليهالسلام) روانه شد. عبدالله دستخود را سپر شمشير قرار داد و دستش به پوست آويزان شد و فرياد زد: «عموجان» ! حسين (عليه السلام) او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: برادرزاده! بر اين مصيبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خير نما، زيرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق ميکند. ناگاه حرمله بن کامل تيري بر او زد و او در دامان عمويش حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيد. وي نوجواني يازده ساله بود.
11- عون بن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش حضرت زينب (عليها السلام) بود. او در اوايل راه مکه به کربلا، در «وادي عقيق» به امام حسين (عليهالسلام) پيوست. او در روز عاشورا به ميدان نبرد شتافت و شمشير زد تا به شهادت رسيد.
مينويسند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «به خدا قسم، شهادت پسرم در رکاب حسين (عليهالسلام) مصيبت مرا آسان ميکند… .»
12- محمدبن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش خوصاء ميباشد. او با برادرش «عون» در راه مکه به کربلا در «وادي عقيق» به امام حسين (عليهالسلام) پيوست و در روز عاشورا قبل از برادرش عون به ميدان رفت و به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «اگر چه من توفيق ياري حسين را نيافتم، ولي با تقديم پسرانم او را ياري کردم.»
13- عبدالله بن مسلم: پدرش، مسلم بن عقيل و مادرش، رقيه دختر حضرت علي (عليهالسلام) ميباشد. وي در روز عاشورا در ميدان جنگ، سه مرتبه با دشمن کارزار کرد. دشمن به سوي او تيري رها کرد و و عبدالله دستش را روي صورت گذاشت تا از اصابت تير جلوگيري کند. تير دستش را به پيشاني دوخت. تيري ديگر، قلب او را نشانه گرفت. شهادت او در روز عاشورا اينگونه بود. عبدالله، چهارده سال داشت.
14- محمد بن مسلم: پدرش مسلمبنعقيل و مادرش از کنيزان بود. او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش «عبدالله» در حمله دسته جمعي فرزندان ابيطالب به دشمن شرکت کرد، سپس به شهادت رسيد. او سيزده ساله بود.
15- عبدالرحمن بن عقيل: پدرش، «عقيل» برادر علي (عليه السلام) و مادرش از کنيزان است. وي از عموزادگان امام حسين (عليهالسلام) است. امام حسين (عليه السلام) فرياد زد: «اي عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه سازيد… بعد از اين ديگر هرگز سختي و مصيبتي نخواهيد ديد.» وي در روز عاشورا در حمله دستهجمعي فرزندان ابيطالب به دشمن، شرکت کرد و به شهادت رسيد.
16- جعفر بن عقيل: پدرش «عقيل» و مادرش «خوصاء» ميباشد «جعفر» در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت و در حالي که مادرش جلوي خيمه ايستاده بود و او را نظاره ميکرد، به شهادت رسيد.
17- سيف بن الحارث «الهمداني»
18- مالک بن عبدالله «الهمداني»
19- شبيب
«سيف» و «مالک» پسر عموي يکديگر بودند و به همراه غلامشان «شبيب» به سپاه امام حسين (عليهالسلام) پيوستند. روز عاشورا آن دو در حالي که ميگريستند، به خدمت حضرت رسيدند. امام فرمود: «چرا گريه ميکنيد؟» آن دو گفتند: فدايتشويم، براي خودمان گريه نميکنيم، ولي براي شما گريه ميکنيم که در محاصره دشمن قرار گرفتهايد و ما بيش از جانمان چيزي نداريم تا با آن از تو حمايت کنيم.» حضرت به آنها فرمود: «خداوند از بابت علاقه و همدرديتان با من به شما پاداش دهد.»[20] آنها در حاليکه يکديگر را حمايت ميکردند، در جنگ دشمن به شهادت رسيدند. غلامشان در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيد.
20- عائذ بن مجمع: او به همراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام (عليهالسلام) ملحق شد و حربن يزيد خواست نگذارد. امام (عليهالسلام) فرمود: «اينها ياران منند و نبايد آنها را از اين کار باز داري» آنها به امام ملحق شدند و راهنماي آنها طرماح بود. صاحب حدائق، آن دو را در شمار شهداي حمله اول ذکر کرده است. ديگران گفتهاند با پدرشان در يکجا شهيد شدند و اين قبل از حمله اول در آغاز جنگ بوده است.[21]
21- عمرو بن قرظه: پدرش قرظه از اصحاب رسول خدا (صليالله عليه و آله) و از ياران علي (عليهالسلام) بود. عمرو قبل از شروع جنگ در کربلا، به امام حسين(عليهالسلام) پيوست. در روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد، ولي به سوي حسين (عليهالسلام) برگشت، تا آن حضرت را از دشمن محافظت کند. او خود را سپر حضرت کرده و تيرها به صورت و سينهاش برخورد ميکرد تا آسيبي به امام حسين (عليهالسلام) نرسد.
او در حاليکه بدنش پر از جراحتشده بود، رو به حضرت کرد و گفت: «يابنرسول الله! آيا به عهد خود وفا کردم؟» حضرت فرمود: «در بهشت جلوي من خواهي بود و سلام مرا به رسول خدا برسان.» در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
22- عمرو بن جناده: عمرو که جواني بيست و يک ساله بود، پس از شهادت پدرش، مادرش به او گفت: «پسرم برو از حريم امام دفاع کن و در برابرش با دشمن جنگ کن.» او بعد از اجازه از امام حسين (عليهالسلام) به دشمن حمله کرد و همچنان جنگيد، تا به شهادت رسيد. دشمن سرش را از بدن جدا کرد و به طرف حسين (عليهالسلام) پرتاب کرد. مادرش، سر فرزند را برداشت و آن را بر سر يکي از سپاهيان عمربنسعد زد و او را به هلاکت رساند.[22]
23 و 24- عبدالله و عبدالرحمن بن عروه: اين دو برادر از اشراف و دليران کوفه بودند و جدشان از ياران علي (عليه السلام) بوده است. آنها در کربلا به امام حسين (عليه السلام) ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد حضرت آمده و سلام کردند و گفتند: «دوست داريم که در برابرت مبارزه کرده و از حريم تو دفاع کنيم.» حضرت به آنها فرمود: «آفرين بر شما باد.» اين دو برادر در نزديکي امام (عليهالسلام) با دشمن مبارزه کردند تا شهيد شدند. در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عبدالله و عبدالرحمن ابن عروه بن حراق الغفاريين»
25 و 26- وهب و همسرش (هانيه)
وهب مردي دلاور و از مسيحيان کوفه بود که با ديدن معجزه امام حسين (عليه السلام) و با شنيدن پيام امام (عليه السلام) با همسر و مادر خود به سوي کربلا حرکت کرد و مسلمان شد. او در روز عاشورا با توصيه مادرش و اجازه امام حسين (عليهالسلام) به ميدان رفت و با صولت عجيبي جنگيد، بهطوري که نوزده سوار و بيست پياده را کشت و سپس هردو دستش را قطع کردند. وهب همچنان جنگيد تا به شهادت رسيد. پس سر بريده او را به سوي لشکر امام حسين (عليهالسلام) انداختند. مادرش سر او را به آغوش کشيد و سپس آن را به سوي دشمن انداخت. امام حسين فرمود: «اي مادر وهب به خيمه برگرد. پسرت اکنون با رسول خداست.»[23] وهب هنگام شهادت بيست و پنج سال داشت. او و خانوادهاش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند و در پيکر وهب اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير ديده ميشد.[24]
«هانيه» همسر وهب، خود را به جنازه به خون غلتيده همسرش وهب رساند، خونهاي پيکر او را پاک ميکرد و گفت: «بهشتبرتو گوارا باد». شمر وقتي او را ديد، به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نوعروس زد و او را کشت. اين نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيد.[25]
27 و 28- عبدالله و عبيدالله بن يزيد: «عبدالله» و «عبيدالله» همراه پدرشان «يزيد» که از شيعيان بصره بودند همراه عدهاي ديگر از بصره بيرون آمده و در محلي به نام (ابطح) در نزديکي مکه به امام حسين (عليهالسلام) پيوستند.
در روز عاشورا «عبدالله» و «عبيدالله» در حمله اول که دسته جمعي بود، به شهادت رسيدند.
29- عبدالرحمن بن مسعود: عبدالرحمن همراه با پدرش مسعود بن الحجاج، از شيعيان و شجاعان مشهور بودند که با لشکر عمربن سعد از کوفه خارج شدند، ولي پيش از آغاز درگيري، به امام حسين (عليه السلام) پيوستند.
«عبدالرحمن» و پدرش در روز عاشورا و در حمله اول، به شهادت رسيدند.
30- عمار بن حسان: از شيعيان مخلص و از شجاعان دلير و معروف بود. پدرش حسان از اصحاب امام علي (عليه السلام) بود. عمار از مکه در خدمت امام (عليهالسلام) بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض عظيم شهادت نائل گشت.
31- حبشي بن قيس بن سلمه: جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نهم است. او در ايامي که خبر از جنگ در کربلا نبود، خدمت امام بود و به همراه آن حضرت به کربلا آمد و در روز عاشورا به شهادت رسيد.
اميد آنکه با تامل و تفکر در ايثار و فداکاري اين جوانان، آنان را اسوه زندگي خويش قرار دهيم.
با يکي از سخنان امام حسين (عليهالسلام) در عظمتيارانش و اهل بيتش، سخن را به پايان ميبريم:
فاني لا اعلم اصحابا اولي و لا خيرا من اصحابي و لااهل بيت ابر و لااوصل من اهل بيتي فجزاکم الله جميعا عني خيرا
«من ياراني برتر و بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خانداني نيکوتر و به صله رحم پايبندتر از اهل بيتم نميشناسم. خدا شما را به خاطر ياري من پاداش نيکو عطا فرمايد.[26]
منابع:
حسيني، سيد عباس، ماهنامه ديدار آشنا، شماره 45، ؛ صفحه 1 سيدنژاد، سيدصادق، ماهنامه ديدار آشنا، شماره 22، ويژگي هاي جوانا عاشورايي، ص 16 واسعي، سيد عليرضا، نگاهي نو به جريان عاشورا، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، پژوهشكده تاريخ و سيره اهل بيت (ع)، بوستان كتاب قم، قم، 1383
[1] . سيماي جوانان در قرآن و تاريخ اسلام، علي دواني، ص 209.
[2] . بحارالانوار، ج 44، ص 391.
[3] . بحارالانوار، ج 45، ص 13
[4] . همراه با سيدالشهدا از مدينه تا کربلا، ص 20.
[5] . بحارالانوار، ج 45، ص 43
[6] . مدينة المعاجز، ص 261
[7] . اعيان الشيعه، ج 7، ص 430
[8] . بحارالانوار، ج 101، ص 277
[9] . بحارالانوار، ج 77، ص 151
[10] . منتخب التواريخ، ص 258
[11] . بحارالانوار. ج 44، ص 393
[12] . سردار کربلا، ص 229
[13] . معالي السبطين، ج 1، ص 443
[14] . مقتل الحسين، ص 226
[15] . بحارالانوار، ج 45، ص 127
[16] . همراه با آل علي (عليه السلام) از عاشورا تا اربعين، حشمت الله قنبري، ص 63.
[17] . مجله ديدارآشنا، ش 22، ويژگيهاي جوانان عاشورايي، ص 17.
[18] . فتح خون، سيدمرتضي آويني، ص 120.
[19] . سيدبن طاووس، لهوف، ص 113.
[20] . فتح خون، سيدمرتضي آويني، ص 120.
[21] . قصه کربلا، نظري منفرد، ص 284.
[22] . بحار الانوار، ج 45، ص 27.
[23] . فتح خون، سيدمرتضي آويني، ص 120.
[24] . تعالي السبطين، ج 1، ص 286.
[25] . سوگنامه آل محمد (صلي الله عليه و آله)، محمدمهدي اشتهاردي، ص 106.
[26] . لهوف سيدبن طاووس، ترجمه عقيقي بخشايشي، ص 116.
صفحات: 1· 2