دلتنگم...!!!
یالطیف
دلتنگ که میشوی
رو میکنی به سوی حرم آقا سیدالشهدا
زیر لب با بغض میگویی ؛
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (و علی ابناء الحسین و علی ابکاء الحسین و علی زوار الحسین … و علی عباس الحسین)
حسین (ع) جان ؛ دلتنگم
دلتنگ کرب و بلایت
دلتنگ گریه برای ؛ جای پای کوچک رقیه (س) روی خاک صحرایت
دلتنگ طنین انداز شدن صدای الله اکبر بین الحرمینت
دلتنگ آفتاب سوزان و چشیدن ذره ای از شدت گرما و عطش عاشورایت
.
.
.
همین قدر بگویم که اینجا جهنم است و حریمت بهشت…
حسین (ع) جان ؛ محتاجم
محتاجم به بودن در حرمت
محتاجم به لمس کردن گوشه گوشه ی خاکت
محتاجم به دیدن شش گوشه ات
سائل را که رد نمیکنی آقا ؟
میدانم لیاقت حضور در حرمت را از خود گرفته ام
میدانم آن نیستم که باید باشم
اما چشم امیدم به کرم خاندان توست یا ابا عبدالله
“همه دارند به سوی حرمت می آیند ؛
طبق معمول من … جاماندم….”