غربال دهر ریزش و رویش در نهضت عاشورا
یالطیف
گفته اند آن گاه که حُر بن یزید ریاحی از لشکریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق، الحاق یابد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: « چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟»… حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر، حیرت زده پرسید: «والله در هیچ جنگی تو را این چنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست؟ تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟»
تن، چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت آهوی تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره; جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبة عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید … اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشة مرگ است؛ مرگی پیش از آنکه اجل سر رسد و سایه; پردهشت بال های ملک الموت بر بستر ذلتِ حُر بیفتد … . «موتوا قبل ان تموتوا» اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملک الموت. پیش چشم، سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یکایک ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.
حُر بن یزید، لرزان گفت: «والله که من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!» … و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال کشید.
صفحات: 1· 2