غزل حدیث عشق ( حضرت علامه حسن زاده)
همى هواى تو دارم بسر دقیقه دقیقه
که در لقاى تو دارم سفر دقیقه دقیقه
بدین امید سر آید شبم که در سحرش
مگر به روى تو افتد نظر دقیقه دقیقه
خیال وصل توام ار نبود آب حیاتم
فغان ز آتش سوز جگر دقیقه دقیقه
چه خون دل که خورد باغبان تا که دهد
نهال باغ امیدش ثمر دقیقه دقیقه
چگونه رسم قرارم بود که از رسمت
جهان شود همه زیر و زبر دقیقه دقیقه
چه طلعت است که هر جلوه اش ببار آرد
دوباره عالم بى حد و مر دقیقه دقیقه
چه ملکت است که با نظم خاص از هرسو
قواى بى عدد آید بدر دقیقه دقیقه
هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم
هزار مرحله خوف و خطر دقیقه دقیقه
دل فگار من و زلف چنبرین نگارم
کند حکایت از یکدگر دقیقه دقیقه
که قدر لذت سوز و گداز را داند
فتد چو مرغک بى بال و پر دقیقه دقیقه
به کام دل برسیدن شگفت پنداریست
که میزند به تن و جان شرر دقیقه دقیقه
بطوف کعبه عشق است آسمان و زمینش
چنانکه انجم و شمس و قمر دقیقه دقیقه
نه ساز عشق که با عقل و نفس دمساز است
به رقص آمده کوه و کمر دقیقه دقیقه
حدیث عشق اگر خواهى از حسن آموز
که درس عشق نماید زبر دقیقه دقیقه