ماه در چاه
یا لطیف
صفای این حرم از گریه شبانه اوست
خدا هر چه ببخشد، علی بهانه اوست
.
.
.
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد!
چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم؛ و هرگز نمی شناختم؟!
سوگند به خدا، شناسایی شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. دل من از دست شما، پرخون و سینه ام از خشم شما، مالامال است.
کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید…
تا آنجا که قریش در حق من گوید: «بی تردید پسر ابیطالب مردی دلیر است ولی علم جنگ نمی داند»!!!
خدا پدرشان را مزد دهد! آیا یکی از آن ها تجربه های جنگی سخت مرا دارد؟ یا در جنگ می توانست از من پیشی بگیرد…؟
هنوز بیست سال نداشتم که در میدان نبرد حاضر بودم؛ هم اکنون که از شصت سال گذشته ام.
اما دریغ! آن کس که فرمانش را اجرا نکنند؛ رأیی نخواهد داشت!*
پی نوشت:
* نهج البلاغه، خطبه 27
دل نوشت:
گویند علی وصله به کفشش می زد؛
ای کاش دل خسته ی من کفش علی بود…