چند لحظه درنگ
24 تیر 1393 توسط 313
یا لطیف
چه زیبا در این دریای غفلت و روز مردگی افتادیم؛ بی آنکه شنا کردن بلد باشیم. حتی غریق نجاتی هم نیست که ما را نجات دهد. شنا کردن بلد نیستیم؛ چون خودمان نخواستیم در این دنیا یاد بگیریم.
نخواستیم از خویشتن خویش سفر کنیم. نخواستیم گوهر وجودی خود را پیدا کنیم.
چه زیبا در این مرداب دست و پا می زنیم و کم کم غرق می شویم و نابودی را با چشمان خود می بینیم و مُهر «باطل شد» را بر برگه ی عمر خود می زنیم.
عمری که سال ها را مرتب پشت سر هم می گذارد و به خودش نمی آید.