کربلا می خواهم آقا …
21 آبان 1393 توسط 313
یالطیف
ابری ام، بارانی ام، حال و هوایم خوب نیست
چشم سر، خیس است امّا چشم دل، مرطوب نیست
آفت عصیان به جان نخل دل افتاده است
علتش این است اگر محصول ها مرغوب نیست
سود بازار عمل از عُرف هم کمتر شده
ای دریغ اوضاع کار و بار من مطلوب نیست
این دل بی در اگرچه جای این و آن شده
غیر تو اصلا ً برای من کسی محبوب نیست
واقعا ً من دوستت دارم عزیز فاطمه!
غیر یوسف هر کسی که دلبر یعقوب نیست
با من ِ بیچاره هم حرفی بزن چیزی بگو
جنس این دل که دگر از جنس سنگ و چوب نیست
طاقت دوری ندارم، رحم کن بر عاشقت
صبر من مانند صبر حضرت ایّوب نیست
کربلا می خواهم آقا … التماست می کنم
نامه ام را مُهر کن هر چند که مکتوب نیست