بهانه...
یالطیف
کـﺜﯿﺮ ﺗــــــﻮ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍم…
ﯾﻌﻨــــــی…
ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﯾﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮد…
.
.
.
گاهی دلم بی هوا، هوایت میکند…
گاهی دلت بهانههایی میگیرد که خودت انگشت به دهان میمانی…
گاهی فقط دلت میخواهد گوشهترین گوشهای که میشناسی بنشینی و فقط نگاه کنی.
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ میشود…
امروز صبح اولین جرعه از چای صبحانه مرا برد به خیلی سال پیش…
عجیب طعم کودکی هایم را می داد.
طعمی دوست داشتنی و خاطره انگیز…
زود تمام شد ولی…
اول صبحی کلی دلتنگی کردم برای خودم!
نمی دانستم چای ها هم می توانند آدم را بردارند و ببرند جایی!!
+
دیوارهای دنیا بلند است، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار…!
مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد. به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود…
گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار… آن طرف حیاط خانه ی خداست! و آن وقت هی در می زنم…
در میزنم و میگویم: “دلم افتاده توی حیاط شما. می شود دلم را پس بدهید…” کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند.
اما همیشه، دستی، دلم را می اندازد آن طرف دیوار. همین…
و من این بازی را دوست دارم… همین که دلم پرت می شود… آن طرف دیوار!!!
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند، تا دیگر دلم را پس ندهند. تا در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو. آن وقت من می روم و دیگر بر نمی گردم…
دل نوشت:
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
جواب نالهٔ ما را نمیدهد “دلبر ”
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
شنیدهام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود…