بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سر كن
07 آذر 1393 توسط 313
یالطیف
بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سر كن
بزرگي كن شبي را سر در اين بيت محقر كن
ستاره هر چه باشد مي فزايد جلوه ي مه را
بتاب اي ماه و دامان من امشب پر ز اختر كن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نيست
نظر اي باغبان بر غنچه ي نشكفته پرپر كن
اگر چه پاي تو بر ديده ي گل ها بود، اما
بيا ويرانه يي را هم به بوي خود معطر كن
زبان را نيست نيرويي كه گويم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تشكر جاي دختر كن
نه جاي تو، نه جاي عمه، نه جاي من است اينجا
مرا همره ببر زين جا و، همبازي اصغر كن