دل تنگی!
گاهی وقتها دلام برای دلتنگ بودن، تنگ میشود…
همین!
…وَذكُرُوا نِعمََتَ اللهِ عَلَيكُم إذ… كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِّنَ النّارِ فَأنقَذَكُم مِنهَا…
و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آنگاه كه… بر لب پرتگاهی از آتش بوديد، پس شما را از آن نجات داد… (آلعمران/103)
.
.
.
یک وقتهایی، وقتی چیزی نمانده تا خرخره توی روزمرهگیهایت فرو بروی و تو دلِ بازیهای دنیا هضم بشوی؛ فقط تلنگرهایی از این جنس شاید بتواند آن سکر و مستیات را از سرت بپراند.
همین قدر که یادت بیفتد کسی هست و او اگر عزمش بر سوزاندن بود، چرا بارها و بارها لبِ پرتگاهِ آتش و عذاب دستت را گرفت و عقب کشید؟! …
شاید همین قدر کافی باشد، که ردپای ظریفِ حضورش را وسطِ کلافِ پیچ خوردهی روزمرهگیها گم نکنی…
.
.
.
لعمرک إنّهُم لَفی سَکرَتِهِم یَعمَهوُن
به جان تو سوگند كه آنها در مستي خود سرگردان بودند. (حجر/ 72)
پینوشت بی ربط:
اینجا را دوست عزیزی برای دلتنگی ام توصیه کرده بود. من که حسابی محظوظ شدم. شما هم بینصیب نمانید.
یک دوست خوب کافی است تا لحظه لحظهی تو را با خودت آشتی دهد…