غروب عشق
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد
.
.
.
یا ابتاه! مَن ذَاالَّذی خَضّبکَ بِدمائک؟
یا ابتاه! مَن ذاالَّذی قَطَع وَریدک؟
یا ابتاه! مَن ذالّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنی؟
یا ابتاه! یا لَیتنی لَکَ الفداء…
یا ابتاه! یالیتنی توسدتُ التُّراب وَ لا أری شیبتک مخصباً بِالدِماء…
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را!
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند… راحلان طریق عشق می دانند كه ماندن نیز در رفتن است.
چون زمین نه جای ماندن، كه گذرگاه است…
اصلاً شنیده ای كه كسی در گذرگاه، بار اقامت بیفكند و هوس ماندن کند؟!
كه اگر روزگار بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف کند؛ امام(ع) كه از من و تو شایسته تر است.
عجبا!
امام مأمن كره زمین است و اگر نباشد، خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد، و اینان برای او امان نامه می فرستند!! …
مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟
عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است!
+
آی ماه من!!
میخواهی بدانی دخترت چه حالی داشت؟!
می دانی…
آن هنگام که خورشید وجودت در گودی قتلگاه به خون نشست و لحظاتی بعد در افق کربلا طلوع کرد، آسمان تیره و تار شد.
زمین و زمان ناله میکرد و کودکان میدویدند. نبودی ببینی که دامن هایشان آتش گرفته بود و از گوشهایشان خون میچکید و من در آن میان مأمن و مأوایی نداشتم.
چقدر سخت بود جدا شدن از پارهپارههای وحی.
قراری بر رفتن نداشتم… دوست داشتم بیشتر کنارت میماندم. نمیتوانستم چشم از چشمان به خون نشستهات بردارم. کاش مانده بودم و غبار از چهرهات میگرفتم.
قرار بر رفتن نبود… از پاهای آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم.
الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده؛ در گوشهی این خرابه، در شهری که مردمانش بویی از مردانگی نبردهاند، به برکت آمدنت، آرام گرفته ام.
من بهشت را در آغوش گرفتم…
پیاده راه می افتم و حضور تو پررنگ میشود هر روز و من غرق میشوم در بسطی که هیچ قبضی را برایش نمیخواهم! چرخ میزنم دست در دست تو… و گاه آرام و بیصدا نگاهم میکنی، میهمانت میشوم ده روز در مسجد جامع…
سکوت حیاط آرامم می کند… چقدر مستم می کند نگاه کردن به گنبد فیروزه ای اش…
نمیدانم چرا؟! این روزها اول و آخر تمام فکرهایم… اول و آخر مقصدم به همین جا ختم میشود…
حرف دل:
بعد از مدّتها، از دیشب دلم به طرز عجیبی گرفته، هی دل تنگ می شوم. نمیدانم…
یادم دادهاند که وقت سختیها و غمها و اندوهها ذکر «یا کاشف الکرب» بگویم…
یا کاشف الکرب عن الوجه الحسین… اکشف کربنا بحقّ اخیک الحسین…